یک جوان 23ساله مجرد!

متن مرتبط با «روز نوشت محمد نوری زاد» در سایت یک جوان 23ساله مجرد! نوشته شده است

روز نوشت

  • دیشب که اینارو نوشتم و رفتم خوابیدم ..تو خواب همش خودمو با کوله پشتی و تو راه میدیدم .. میدیدم که از مرز رد شدم و رفتم .. تو مسیر یکی از دوستامو میبینم و بهش میگم دیدی تونستم! صدبار بهت گفتم بیا بریم.... شب تو یه خوابگاهی دارم میخوابم .. شبیه اتاق خودم تو خوابگاه دانشگاه ...   روزای سختیه برام  این روزا اصلا ارامش ندارم. نمیدونم به کجا دارم میرم .. نمیدونم باید چکار کنم ... دنبال تموم کردن کارشناسی.. دنبال تخصص .. دنبال پول... دنبال زندگی... گاهی خسته میشم و میگم دیگه بسه :(  ,روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی,روزنوشت مهاجرانی,روز نوشت محمد نوری زاد,روزنوشت,روز نوشته های یک معلم,روز نوشته,روز نوشته های من,روزنوشته های پرویز درگی,روز نوشتن دعای شرف شمس,روز نوشت های من ...ادامه مطلب

  • شبنوشت

  • سلام  خیلی خوابم میاد اما امشب خیلی دلم میخواست یه چیزی بنویسم ...  امروز از شرکت که داشتم برمیگشتم مترو امام حسین پیاده شدم و یه ساعتی قدم زد و اخرشم یه شلوار خریدم و برگشتم خوابگا . هر موقع که دلم خیلی میگیره میرم خرید میکنم ! ^_^ عادت عجیب و شاید هم بدیه ... چند هفته ای هست خوابگاه هستیم . با بچه ها با کمک هم شام درست میکنیم  یه شب من ..یه شب یکی دیگه ...  منم شبا بعد شام برا خودم نهار درست میکنم تا فردا ببرم سرکار :)  البته بیشترش برنج ...یا کوکو یا ماکارونی یا دیگه وقتی خیلی خسته باشم نود الیت :))  اولین حقوقمو پریروز گرفتم.. حقوقی ماهی که از ماه رمضون شروع شد و ت, ...ادامه مطلب

  • عصرنوشت

  • با کمال پررویی دوباره سلام :) عاقا ما هنوز تو خوابگاهیم خخخخ یعنی دیدیم مسولاش زیاد گیر نمیدن گفتیم این چند روزه رو هم بمونیم ... البته امشب اخرین شبه .فردا که از سر کار بیام ،میام وسایلامو برمیدارم میبرم خونه عمو و فرداش از اونجا راهی سبزوار میشم ....   امروز غم انگیز بود  چون این مدت خیلی به خودم فشار اووردم الان دارم کم میارم  امشب شرکت به همه نیروهاش قراره یه شام تو یه رستورانی تو تجریش بمناسبت سالگرد تاسیس شرکت بده ، تا ظهر منم قصد داشتم برم ... اما طی اتفاقات امروز خیلی تحت فشار روحی قرار گرفتم و عصر 5.5 زدم بیرون و گفتم من نمیام ....  اومدم خوابگا ........   , ...ادامه مطلب

  • شبنوشت...

  •   کنار برکه ی دلم نشستم و نیامدی ! دوباره در سکوت خود شکستم و نیامدی  سوال کردم از خدا نشانه ی خانه تو را  سکوت کرد و در سکوت شکستم و نیامدی ..., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها